مردی در خواب با خدا مکالمهای داشت : “ خداوندا ! دوست دارم بدانم بهشت
و جهنم چه شکلی است ؟ “، خدا او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از
آنها را باز کرد مردنگاهی به داخل انداخت ، درست در وسط اتاق یک میز گرد
بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورشـت بود ، که آنقدر بوی خوبی
داشت که دهانش آب افتاد …افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر
مردنی و مریض حال بودند ، به نظرقحطی زده می آمدند، آنها در دست خود
قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتندکه این دستهها به بالای بازوهایشان
وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل
ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما ازآن جایی که این دستهها
از بازوهایشان بلندتر بود ، نمی توانستند دستشان را برگردانندو قاشق را در
دهان خود فرو ببرند .مرد با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد خداوند
گفت : “ تو جهنم را دیدی ، حال نوبت بهشت است ” ، آنها به سمت اتاق بعدی
رفتند و خدا در را باز کرد ، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود ، یک میز گرد با یک
ظرفخورشـت روی آن و افراد دور میز ، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های
دسته بلندرا داشتند ، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و
می خندیدند ، مرد گفت : خداوندا نمیفهمم ؟! ” ، خدا پاسخ داد : “ ساده
است ، فقط احتیاج به یک مهارت دارد میبینی ؟ اینها یاد گرفتهاند که به
یکدیگر غذا بدهند ، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل
تنها به خودشان فکر میکنند …
توسط شیطان |
لينک ثابت |
موضوع:
<-PostCategory->
|